م.و.ر.ی.ا.ن.ه

م.و.ر.ی.ا.ن.ه


"والعصر" بخوان که
موریانه برداشته تمام لحظه هایی را که بوی "من" می دهد...

بایگانی

شیطنت های یک حوصله ورووجک

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

به نام رب

راستش کلافه ام. قیافه ام هم معلوم می کند که چند چند به "عمر" باخته ام.عرقی که  لای کلاف ابروهایم  گیر کرده، داد می زند که کسلی مرا چلانده. خسته ام از روزمرگی هایی که نمی شود افسارش را گرفت و تمام علاقه های فروخورده را تویش چپاند.
از اینکه دستم زیر چانه ام برود و بنشینم با ابروهای سربالا و دم پایین، با تیک تاک ساعت دیواری  مردمک بازی کنم یا به مبل قهوه ای خانه خیره شوم و حساب کنم تا چند سال دیگر فنر های مبل، صدای ستون فقراتشان بلند می شود؟
بعد فکر کنم و ببینم که چقدر دلم می لرزد برای اینکه یک رادیوی مجازی را کلید بزنم. چقدر دلم غنج برود از اینکه  متن بنویسم و بین دیالوگ های نمایش های رادیویی و تصور صداهایی که رویش می نشینند گم بشوم. بعد چشمانم را هم بیاورم و در عین ذوق مرگی از تصور روزی که  زانویم را خم می کنم تا از پله های ساختمان شهدای رادیو بالا بروم، بترسم که نکند آن روز رنگ "من" شده باشم؟

اگر از من بپرسند  که بدترین زمانی که می تواند بین پروتون  و نوترون انسان ماشینیزه فاصله بیاندازد تا یک انرژی هسته ای از قوای اعصاب آدمی به جهان ساطع شود، چه موقعی است؟

می گویم وقتی که حوصله لعنتی آدم رفته بالای برج میلاد لم داده و زبان درازی می کند. 

وقتی که ذوق کاری درونم زنده می شود. کاری که مدت ها پیش بوسیده امش و گذاشتمش کنار که تا زمان رسیدن "بعدا"،خاک بخورد و کهولت سن، ریشه دارش! کند. 

مثل وقتی که تمام خرت و پرت های کمدت را ریخته ای دورت و بعد می بینی هر کدام  جرقه ای  می زند برای ایده ای و خلقتی جدید.

 کاغذهای رنگی کنار دست مقواها نشسته اند تا دستت به قیچی برود و کارت پستالی یا هر چیز دیگری از بین رنگ ها و نقش های آشفته مغزت بیرون بریزد.
یا کتاب هایی که دلت می خواهد  چشمت به جمال آخرین "نقطه سرخط" صفحه آخرشان روشن شود اما...
جورچینی شده ام که  "اوقات فراغت" اش  جور است وانگیزه هایش هم هنوز گره کور نخورده و نمرده اند.

ولی یک چیزی وسط این جورچین کم است. خال جورچین گم شده.خالش که همان حوصله ای است که باید یک خط ممتد بکشد و  لحظه ها را وصل کند به انگیزه ها. همان حوصله ای که این روزها بین صفحه های اینستاگرام پشت علامت لایک قایم شده یا بین کامنتهای تلگرام و واتس اپ دارد ورجه وورجه می کند و تب دارد که دائما ولگرد این اپلیکیشن و آن اپلیکیشن باشد.
خیلی وقت است که با حوصله ام قهر کرده ام.
خیلی وقت است که پشتش را کرده به من و هربار که بوی کتاب های مطهری را می شنود، پاهایش را زمین می کوبد و غرولند کودکانه اش را شروع  می کند.

 خسته ام. دلم می خواهد زبان درازش را که دور حال و روز من چنبره زده بگیرم و آنقدر بکشم که حلقومش مثل اناری شود که زیر پا ترکیده. لعنت به وقاحت پررنگ بی حوصلگی. لعنت.

  • ۹۴/۰۳/۱۵
  • نگار دال

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی